این انصافه؟

وقتی همه خونواده مسافرتن و مشغول لذت بردن از تعطیلات، و تو سرت تو کتاب و جزوه واسه امتحانا...،واقعا" آخرش کی برد کرده؟!

...

سر گزافه گویی ندارم

چون گلوله ای از میان ده سال حبس گذشته ام

و اگر درد کبد را کنار بگذارم

قلب همان است و سر همان

.............

ناظم حکمت

 

نقطه شروع

نقطه شروع (The tipping point) نوشته ی ملکولم گلادول٬ یکی از پرفروش ترین کتابهای دنیاس که شاید مطالعه کرده باشید٬ محور اصلی این کتاب٬ شرح بیوگرافی  یه نظریه ست٬ در مورد همه گیری های اجتماعی که نمونه ای از تصاعد هندسیه. تو این کتاب٬ از نتایج بررسی ها و همه پرسی های گوناگون در ایالات و شهرهای مختلف آمریکا و سایر کشورها روی جوامع آماری متنوع و با طیف سنی گسترده و موضوعات مختلف آگاه می شیم که بعضی از نتایج خیلی شگفت انگیز و غیر قابل پیش بینی هستند (حد اقل برای من اینطور بود).

این کتاب میگه همیشه یه تغییر کوچیک اجتماعی٬ باعث ایجاد شکلی انفجاری در نتیجه نهایی می شه٬ یعنی یه جورایی حاکمیت روابط غیر خطی و غیر قابل پیش بینی بودن نتایج اجتماعی. مثلا دو برابر شدن تعداد اخراج شدگان از یه مدرسه ی آمریکایی تنها با ۲٪ کاهش متخصصین. این کتاب اصل ۸۰ به ۲۰ رو معرفی می کنه٬ یعنی در هر موقعیتی حدود ۸۰٪ کار رو٬ ۲۰٪ اشخاص انجام می دن.مثلاً معمولا ۸۰٪ تصادفات رانندگی رو ۲۰٪ راننده ها انجام می دن. گزارش یه جرم یا حادثه به پلیس همیشه با افزایش تعداد شهود نسبت به یه شاهد٬ از ۷۵٪ به حدود ۳۸٪ کاهش پیدا می کنه.

تو این کتاب به داستان جالب انقلاب آمریکا اشاره می شه که یه نقره کار معمولی به نام پل ریور مقدمات اونو فراهم می کنه چون شرط پیوند دهندگی و مقبولیت رو داشت و تونست یه همه گیری ایجاد کنه ولی تلاشهای مشابه ویلیام داونی نتیجه ای در آگاهی مردم نداشت چون هر کسی نمی تونه یه همه گیری ایجاد کنه.

تو هر جامعه ای٬ شمار اندکی از اشخاص در چند مرحله (معمولا با ۵ یا ۶ مرحله یا واسطه) به سایرین متصلن و بقیه ما از طریق این چند نفر به بقیه دنیا متصلیم.اینا همون پیوند دهندگانی هستند که پای الزاماتی که هر آشنایی براشون فراهم می کنه می ایستن و هرچی ما با واسطه های کمتری با اونا در ارتباط باشیم٬ به فرصت های مناسب بیشتری دست پیدا می کنیم. این کتاب اطلاعاتی در باره ی ماون ها که بانک اطلاعاتی غیر رسمی مردم هستن و لزوما پیوند دهنده نیستن اطلاعاتی می ده.

یه بررسی جالب تو این کتاب٬یه آزمایش روی دانشجوها به بهانه ی ارزیابی هدفونهای تولیدی توسط یه شرکته٬ تو این آزمایش نتیجه گیری شد که تنها با تلقین یه حرکت مثل سر تکون دادن به حالت نفی یا تأیید کردن می تونه نا خودآگاه روی تصمیم انسانها تأثیر بذاره بدون اینکه متوجه دلیل تغییر عقیدشون بشن و اینکه :"حالتها در بیان یک مطلب٬ مهمتر از کلامی است که به کار می بریم." مثل رأی دادن بیشتر مردم به ریگان٬ چون تماشاگر برنامه ای بودن که جنینگز مجریش بود و بدون اینکه بخواد کلمه ای از ریگان تعریف کنه٬ فقط موقع بردن اسم ریگان لبخند کوتاهی میزد٬ اما مردمی که بعد از این برنامه به ریگان رأی داده بودن بدون اینکه متوجه باشن٬ دلیل انتخابشونو پسندیدن سیاست های ریگان می دونستن!

تو این کتاب از به تعادل رسیدن ریتم سخن بین دو نفر و ثابت شدن نرخ سرعت صحبت گفته شده٬ که میکرو ریتم های فرهنگی نام گرفته و کسی که مهارتش رو داشته باشه تا دیگری رو با ریتم خودش هماهنگ کنه حرفش بیشتر رو کرسی می شینه! ما می گیم اگه خوشحال باشیم لبخند می زنیم در حالی که سرایت احساسی میگه اگه بتونیم شما رو وادار به تبسم کنیم٬ می تونیم خوشحالتون کنیم.

این کتاب همه گیر شدن برنامه ی بلوز کلوز رو شرح می ده و راز این همه گیری اینه که بعد از مدتها تحقیق و تفحص و همه پرسی از والدین و خود کودکان به این نتیجه رسیدن که بچه ها تکرار رو دوست دارن٬ و این برنامه ۴ بار در هفته تکرار می شد و طرفدارای زیادی پیدا کرد (البته متاسفانه صدا و سیمای ما فقط یک بار پخش می کرد و به متد های کارشناسی شده ی بلوز کلوز محترمانه گفت :زرشک!)

گلادوی تو این کتاب نظریه ی جرم شناسان بزرگ آمریکایی٬ جیمز ویلسون و جرج کلینگ با نام "نظریه ی پنجره های شکسته" رو معرفی می کنه٬ اینکه پنجره های شکسته تو یه محله همون کاری رو می کنه که شعار نویسی روی دیوارها٬ تجمع آشغالها گوشه ی خیابون و... انجام می دن و شهرداری نیویورک تنها با پاک کردن شعارهای زیر زمینی در شبکه ی مترو تونست به میزان قابل توجهی از جنایات و اقدامات مجرمانه در نیویورک که سالانه شاهد حدود ۲۰۰۰ قتل و ۶۰۰۰۰۰ اقدام غیر قانونی بود٬کاهش بده و یه همه گیری شگفت انگیز تو کاهش جرم رو به نمایش بذاره.

همچنین این کتاب به توضیح قانون جالب ۱۵۰ ٬همه گیری عجیب خودکشی٬بررسی اینکه چه بچه هایی بیشتر به تقلب کردن تمایل نشون می دن و...پرداخته و به دینامیسمی اجتماعی توجه داره که تغییرات زیادی رو به دنبال داره.  به قول ساندی تلگراف٬ کتابیه که بینش و فراست فراوونی رو به شما هدیه میده.

هایکو

...

حفره ای در پل

اسب آن را به خاطر دارد

در مه شامگاهی.

کوه های دوردست

منعکس می شوند

در مردمکهای سنجاقک

...آنجا که مگسان هستند،

انسانها هستند،

بوداها هستند.

عنکبوتان کنار و گوشه،

نگران نباشید!

سر جاروب کردنم نیست.

حشرات مگریید!

عاشقان را،حتی ستارگان را،

به جدایی گردن می باید نهاد...

...............................

ترجمه: احمد شاملو

جهان آگاه

تو پستی که تحت عنوان "یک" بود،به وحدت گرایی و رابطه علم و عرفان اشاره کرده بودم. مطالب جدیدتری تو این زمینه مطالعه کردم که به نظرم جالبن.

تئوری کوانتوم از زیر شاخه های متافیزیک و از دسته غیر تجریدیه.با وجود اینکه بعضی گروهها و مکاتب مثل پست مدرن یا فرانوین، رئالیسم، متریالیسم و اثبات گرایی با متافیزیک و ماورای طبیعه مخالفن و باهاش نمی سازن، با تئوری کوانتوم مشکلی ندارن.

از دیدگاه کوانتومی، انسان که موجودی صاحب شعور و عقل و آگاهیه، یه زیر مجموع از جهان هستیه و می دونیم که یه مجموعه قطعاً شامل اون چیزیه که زیر مجموعه داره، حتی شاید مفصل تر و کامل تر.در نتیجه کل جهان هستی هم دارای آگاهی، شعور و حیات پویاست. عارفانی که علم و عرفان رو به هم پیوند دادن و دانشمندان کوانتومی معتقدن بشریت باید بتونه هرچه بیشتر با روح بزرگ کیهانی متحد و یگانه بشه (که علم تنها از این طریق می تونه در خدمت بشر باشه در غیر اینصورت روزی بر علیه او به کار خواهد رفت) و این راز اتحاد جسم و روح یا روح-ماده هست که ایده آلیست ها هم بهش معتقدن. تفسیرهای متعددی هم که بر تئوری کوانتوم و مکانیک کوانتومی وارد شده به همین موضوع اشاره دارن.

موضوع دیگه، مشاهده هست. از دیدگاه کوانتومی، این مشاهده، درک و نظارت انسانه که وجود چیزی رو تعیین و اثبات می کنه. ما با مشاهده عالم در هستی شرکت می کنیم و با اون یکی می شیم.

ژان کیتون، فیلسوف فرانسوی، در کتاب خدا و علم، به سوی متا رئالیسم، می گه: "عمل مشاهده و معرفتی که به دنبال می آورد، حقیقت را معین می کند.مکانیک کوانتومی آشکارا نمایان می کند که ارتباط نزدیکی میان روح و ماده وجود دارد...پس چگونه از این سعادتی که نصیب انسان شده بر خود نبالم؟ این تأیید آن چیزیست که همواره به آن اعتقاد داشته ام: فرمانروایی روح بر ماده."

از دیدگاه کوانتومی، هستی شناسی بدون توجه داشتن به نظام آگاهی حاکم بر هستی، شناخت یه سیستم مرده و بدون هدفه. به قول دکتر محسن فرشاد، رابطه انسان با کیهان، مثل رابطه یه گیاه با یه باغ بزرگه و قطعاً اونچه رو که گیاه دارا هست، کل باغ هم در بر داره. و این چیزیه که دکتر تو کتابش بیان می کنه: "فیزیک باید با عرفان، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی، آشتی کند و نیروی مکاشفه را به عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باور های او بپذیرد."

ادامه دارد...



Noise

فروش یک روزه ی تمام نسخه های مجله نوپامون یعنی نویز رو به سردبیر خان (یعنی امید خان!) بچه های گروه و مدیر مسئول (یعنی خودم!) تبریک می گم! امیدوارم سردبیر محترم که دیگه از زنبوریت دراومدن (یعنی از کندوی خودشون مهاجرت نمودن) به دلیل مشغله کاری در وادی تجهیزات پزشکی (که کار جدیدشونم تبریک می گم!) ما رو نشریه به بغل لب حوض امور فرهنگی تنها نذارن. عزت همه بچه های فعال در امور فرهنگی-علمی-آموزشی-اجتماعی-هنری-خدماتی-ادبی-فلسفی-ورزشی-اخلاقی-تربیتی-عقیدتی-اقتصادی-انتقادی-طبی-نجومی-هجومی-عمومی.......... زیاد.

یک

به نظر شما چه رابطه ای می تونه بین کوانتوم و عرفان وجود داشته باشه؟

اگه یادتون باشه،تو پست هایی که در مورد پزشکی هومیوپاتی (که ارتباط تنگاتنگی با کوانتوم و عرفان داره) می ذاشتم، ابیاتی در انتها از مولانا مطرح می شد. به عقیده ی من فصل مشترک این سه موضوع با هم، همون "وحدت" باید باشه که در مقابل کثرت قرار می گیره،یعنی یک بودن کائنات! (یکی از مراجع من در مورد پزشکی هومیو پاتی، کتاب یک نوشته ی دکتر مسعود ناصری بود،و کم کم با مفهوم یک تو این کتاب،بیشتر و بیشتر درگیر شدم.)

مگه غیر از اینه که این روزا مرز بین رشته ها و علوم مختلف داره کم کم محو می شه و تقریبا" هیچ شاخه ای از علم رو نمی شه پیدا کرد که از شاخه های دیگه کاملا" مستقل باشه. دانش های میان رشته ای تو حوزه های علوم فیزیکی،زیستی و انسانی جانشین شاخه های مجزای کلاسیک شده؛ همون طور که این روزا تو بعضی نقاط دنیا،درمان یک بیمار با همکاری یک گروه از پزشکان و روان شناسان انجام می شه چون مطابق با فلسفه ی هومیوپاتی،جسم و روان در پیوند با هم مداوا می شن نه با مراجعه های جداگانه به متخصصین هرکدوم از بخش های بدن.

وحدت...یک...! یکی بودن،یکی شدن و به یک رسیدن در عین وجود تمام تنوع ها و تعدد ها. به قول مولانا در فیه ما فیه: "...ده و صد نبود، بلکه یک بود...این شمار خلق فتنه است که گویند این یکی و ایشان صد."

الان دو کتاب با عناوین نظریه ی کوانتومی نوشته ی جان پاوکینگ هُرن،و اندیشه های کوانتومی مولانا (پیوند علم و عرفان) نوشته ی دکتر محسن فرشاد رو در دست مطالعه دارم و هرچی بیشتر پیش می رم بیشتر به دنبال یه رابطه ی شفاف تر و ملموس تر بین این مفاهیم می گردم.

اولین پست سال ۸۹...فرسنگها دور از شهرم...احساس می کنم وب خونه کم رفت و آمد شده!

دائرة الکلمات

اول یه آخییییییییییییش بگم به خاطر به خوبی و خوشی تموم شدن امتحانا . الان دارم در ایام طلایی بین الترمین به سر می برم، یعنی دوران بایگانی کردن جزوه های ترم مرحوم و تلقینات و تعهدات مرسوم قبل از هر ترم،مثل: این ترم که میاد دیگه با مریم (پیشول) و نینگول و نازی و گیلاس کمتر می رم ددر و مرکز خرید و رستوران و قنادی و سینما و چشم پزشکی واسه مریم پیشول و جیگرکی و...،برای مطالعه کتابهای غیر درسیم از قبل برنامه ریزی می کنم تا دیگه همه وقتمو نگیره،کمتر سر به سر خواهرم بذارم،تلفنامو کمتر کنم،این دفه دیگه شب امتحانی نباشم (این تو بمیری دیگه ازون تو بمیریا نیست!!)، تو اینترنت کمتر مطالب غیر ضروری مثل "اگر به یک فیل پنی سیلین تزریق کنند چه اتفاقی می افتد؟" رو جستجو کنم،ورزشمو یه سانس کنم،هفته ای فقط دو بار فیلم سینمایی ببینم،کمتر نانای کنم... (این دفه دیگه سر حرفم هستم !!!).

و اما واژه هایی که از دائرة المعارف سید ابرام آقای نبوی (تأکیدا" به غیر ترتیب حروف الفبا!) انتخاب کردم:

جمجمه: بخش زائد در مردم که باعث دردسر برای دولت ها و حکومت هاست.

آزمایشگاه: محل آزمایش.محلی که در آن تجربه می کنند تا چیزی را یاد بگیرند.هیئت دولت.

هاج و واج: وضعیت مردم در هنگام شنیدن نتیجه انتخابات.

دورو: منافق.کسی که یک روی او به طرف پوزیسیون و روی دیگر او به سمت اوپوزیسیون باشد.به این گروه پفیوزیسیون هم می گویند.

نیچه: یک فیلسوف آلمانی با سبیل عظیم که به نظر می رسد در تمام عمر زنان ا با تازیانه می زد و در مورد مسائل بشری صحبت می کرد.

داروخانه: محل شنیدن پاسخ منفی.محل فروش فندک و ادوکلن.

نمودار: گزارش کار تصویری.اسم مصدر نمودن.همیشه و در هر حال رو به بالا حرکت می کند.از آن استفاده می کنند تا مشت محکمی به دهان مخالفان بزنند.دروغ زیبا.در شرایط استیضاح (و مناظره!!) استعمال آن مفید است.

طاق ابرو: خمیدگی ابرو.محلی در معشوق که شاعران در قرون گذشته خودشان را برای دیدن آن ج... می دادند.

شعار: صدای دسته جمعی گروهی مردم خشمگین.سلاحی خطرناک که در اثر استعمال مکرر آن آمریکا نابود شد.

لوزی: مربع اغراق شده آنارشیست که تعادلش را از دست داده.

کلینیک: محلی که در آن دانشجویان پزشکی با بیماران مراجعه کننده دکتر بازی می کنند.درمانگاه آماتور.

کاپیتال: سرمایه.دارایی.کتاب اصلی کارل مارکس که اکثریت قریب به اتفاق مارکسیست های جهان وقت مطالعه آن را پیدا نکرده اند،خیلی هم مهم نیست،چون برای انقلاب کردن احتیاجی به مطالعه و تحقیق وجود ندارد.

ما تحت: مخالف مافوق.

راهپیمایی: حرکت دسته جمعی گروهی از مردم.نوعی تفریح و گردش انقلابی.یکی از شیوه های تخلیه انرژی در جوامعی که نیرو دارند ولی کار ندارند.

صلح: آشتی.سازش.کاری که طرفین جنگ پس از خستگی فراوان و از دست دادن سرمایه و امکانات و نیروی انسانی مجبور می شوند انجام دهند.

همشیره: دو معتاد که با همدیگر شیره می کشند.به خواهر هم گفته شده است.

نهاد انقلابی: محلی که در آن با دمپایی راه می روند و تصمیمات خیلی مهم می گیرند.

هلاکت: نحوه مرگ مخالفان سیاسی. آخرین فحشی که به یک جسد می توان داد.

لندهور: انگلیسی: سرزمین حوری ها.شرط گزینش نیروها برای فعالیت در گروه فشار.

ساده لوح: تصوری که مسئولان صدا و سیما از مردم دارند.

دولا دولا: نحوه شتر سواری در کشور های استبدادی.

چپ کردن: تغییر موضع دادن در شرایط انتخابات.نتیجه تند روی در راست رفتن.

استعفا: نوعی عشوه اداری برای جلب محبت مدیران محترم.

جدول: دیواره سیمانی نهر ها. جدول کلمات متقاطع که در شرایط نبود آزادی مطبوعات مهمترین انگیزه خرید روزنامه است.

طبقه: نوعی از دسته بندی انسانها در جامعه با تصور اینکه انسان تفاوت چندانی با سیب زمینی ندارد.

انتخاب: یک نوع توهم. نام یک روزنامه.راهنما به چپ،گردش به راست.

جایزه: مؤنث جایز.بانویی که هر کاری دلش بخواهد می کند.

بی چشم و رو

می  زنی غر

می دهی هل سنگ

بر راهم، جهان!

ای به شکل دایره

آی

فریبنده، زمان!

ای عروسک باز

دست و پا آویخته ی لجباز

مثل هشدار فوق العاده

سگ وحشی بدون قلاده

عق زدن های کنار جاده،

تلخی و بی دعوت من

می خرامی

روی برگه های انجام.

مثل شمشیری، دو سر

سر پوش عاریه

نا غنی آبرو داری پوشیده به سر

مثل فریاد "بچه دختره"

رو به روی پدری عاشق فرزند پسر

مثل " اَه، نچ" ی و ناسزا که شوفر بر زبان جاری کند

نق بچه ای که در سوگ ددر زاری کند.

تو رسالتت همین است

فلک بی چشم و رو

که کنی هر ورق از بسته ی یک حادثه را

این چنین بد خط و شوم

مثل ابر وقت و جا نشناسی

بچلاند پیکرش را بیجا

تا بشوید رنگهای زنده ای را از بوم

غلیظی

مثل اخموی مذاب

ظرف بستنی به زیر آفتاب.

از تن لوله تقدیر خراب

می چکی بر دامان ظهر من

در میان شیطنت ها،ریسه ها

تو "معلم آمد،برپا" ای

گرد و طوفان و سیل نا خوانده

ذره موذی چشم آلایی

در به چنگ آوردن ثانیه ها

آخرین ثانیه های آزمون

تو صدای "برگه ها بالا" ای.

ای به شکل دایره

ای عروسک گردان

آی دنیا،ای زمان

دست میهمان سر زده بر درکوبی

مثل جیش بچه رو شلوار نو

خیس و نا مطلوبی.

تو که دانه های بخت امروز مرا

کردی الک

نان نه از گندم

که از وهم و کلک

تو که هر روز و شب از دم می دهی

فکر من را

خواب من را

قلقلک

کور خواندی و شنیدی کر، بدان

"من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک"

 

فریده،آبان 88